سلام
چقدر سخته اکنتت تموم شه و نتونی بیای تو نت. نمی دونم من به مامان نگفته بودم اما خودش گفت این یکی هم تموم کردی؟؟ گفتم اره. البته بهتر شد حسابی تونستن وسایل لازم رو برا رفتن به دیار دیگر آماده کنم.
از هرکدوم یه پاکت
آلاله .............زیره ی سابیده ........کلپوره.....گل گاوزبان.......... پسته........کشمش.......
پونه کوهی ............... قهوه ( قاووت) .............. لوبیا سبز خشک شده ...........لواشک ............... مخلوط 4 مغز...............کشک ............. یه دبه یه کیلویی عسل و دو نیم کیلو گوشت چرخ کرده
فعلا اینا آمادن برای رفتن. خوبه تهران قحطسالی نیومده ولی خب به نظرم اینا چیزای ضروری هستن که برای تهیشون تو تهران زمان و حوصله می خواد.
با این حال تو خوابگاه جزو کدبانوترین ها هستیم ها. وقتی می ریم تره بار اینقدر خرید می کنیم که چشم بازار رو در میاریم که مجبوریم برا مسافت کوتاه تا خوابگاه و از ترس اینکه کسی از دانشگاه ما رو با این همه پاکت ببینه
( خب کم نیستیم یه خونواده 7 نفره ) و همچنین برای جلوگیری از هلاک نمودن خودمون دربست بگیریم و مثل این خانمای خونه دار میام قشنگ هر کی مشغول ساماندهی به یه قسمت از خریدا می شه.
عصری مامان جلسه داشت تو اداره منم رسوندمش الانم تو اتاقشم و منتظر که بیاد بریم برا شام چلوکباب بگیریم. این روزای اخر دارم نهایت استفاده رو از رانندگی می برم صبحی هم بابا رو بردم بیرون به کاراش رسید بعدشم اوردمش خونه دو روز دیگه که می رم تهران ماشین از کجا بیارم پشتش بشینم و رانندگی و کیف ..........تو تهران بعضی وقتا اونقدر با حسرت به این سواری ها نگاه می کنم ................. بعضی وقتا به سرم می زنه یه ماشینی بدزدم ، خب، بعد برم باهاش دور بزنم
( البته تا حالا جدی بهش فکر نکردم و نمی خوام هم بکنم) وقتی هم می یام خونه مثل این بیچاره ها از همون تو ترمینال بابامو از پشت فرمون بلند می کنم خودم می شینم.
الان مونده بودم ماشین کجا پارک کنم یه هو گفتم مامان پشت اون ماشینه خوبه ها ! گفت نه!!!! اون مال ........... ( جناب مدیرکل ه)
کم کم دارم ساعات اخر رو تو خونه می گذرونم
بدون من خونه چجوری می شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم سلام
پستم ارسال نشد از داره میلش کردم الان از خونه می فرستمش.
وای خدای من 
من تصادف کردم ..............
لعنت به خیابونای تنگ این شهر.
تو اولین 4 راه بعد از اداره تو ترافیک بدی گیر افتادیم اونجام حاشیه شهر اه
4 راه با چراغ چشمک زن مسخره تر از این نمی شه
اونم با اون آدمای باشعور !!!!!!
عوضی من باید برم جلو که بپیچم ، خاک تو سر اومد تو اون شلوغی از راست ازم سبقت گرفت دستشم گرفت که وایسا
من که خواستم برم یه پراید نذاشت برم که خودش بره
نمی دونم خیر سرش چرا نرفت اما تا من حواسم به طرف چپ بود که بپیچم چپ
یه هو یه صدایی اومد و دلم ریخت
فوری کمربندمو باز کردم اما مامان گفت برو
گفتم کجا برم تو این شلوغی
پسره و باباش فوری پریدن پایین
مامان هم رفت
منم مثل این بچه های بد از جام تکون نخوردم
پسره دید ماشینش چیزیش نشده 
مامانم بهش گفت برو
خدارو شکر رفت
یه تاکسی لطف کرد وایساد شایدم ترسید به اونم بزنم که من برم
منم تکاف کشیدم و از اون جهنم فرار کردم
خدا رو شکر فقط سپرا یکم بهم کشیده شده بودن و مشکلی نبود 
اما من دستام یخ کرده بود
یه پارک افتضاحی کردم تا مامان بره چلوکبابی
دیگه اینقدر اعصابم بهم ریخته بود و می ترسیدم
که وقتی رسیدیم خونه فهمیدم فقط چراغای کوچیک ماشین روشن بوده و چشمان پرنورم خودشون جلوی راه رو روشن کردن برام حتما
به مامان گفتم اگه به بابا گفتیم که تصادف کردیم می گیم اون زده
مامان گفت حتما اون زده رفته جلو بعد پشتشو ( یا همونی که بهتر می دونین ) رو تکون داده خورده به سپر
یا نه رفته جلو بعد خواسته ببینه ما کی هستیم دنده عقب اومده زده به سپر
راست می گه خداییش هیچجوری نمی شه اونو مقصر کرد!
تو پست بعدی بیشتر از دست این مردم وقتی می بینن دختر پشت فرمونه دیوونه بازی درمیارن می نالم